سَکرات
یک شب دلم ز محشر عشقت رها نشد
عمرم به سر رسیده و حاجت روا نشد
*
کردم گمان که صبر شود مرحمی به دل
صبرم تمام گشته و دردم دوا نشد
*
پرسید تا به کی تو ز این عشق دم زنی
گفتم که غافلی که بجانم چه ها نشد
*
ما را اگر چه از غم این عشق ناله هاست
شکرا دمی دلم ز خدایش جدا نشد
*
ای بیخبر ز عشق چه دانی که از ازل
جز کاخ عشق , هیچ به عالم بنا نشد
*
ای دیده سیل اشک روان از چه می دهی
کو آن که این بدید و دلش مبتلا نشد
*
زرین به ناله های سحر , ماه شاهد است
کز عشق در سلوکی و یک تن چو ما نشد .
*
( آرش زرین )