davod12

 
Rejestracja: 2011-05-11
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
Punkty77więcej
Następny poziom: 
Ilość potrzebnych punktów: 123
Ostatnia gra

پدر عشق بسوزه که مرا به این روز انداخت! ( تصویری)

پدر عشق بسوزه که مرا به این روز انداخت! ( تصویری)
بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...
اون این شکلی بود ! !
ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..
من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!
ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ..
و این وضع من توی اداره بود ..
وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..
و من اینجوری بهشون جواب می دادم ..
اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..
و من اینجوری بودم ...
بعدش اینجوری شدم ...
احساس من این بود ....
بعد اینجوری شدم ...
بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...
پدر عاشقی بسوزه !


قلبی داشته باش که هرگز سختی سنگ را به خود نگیرد و
احساسی داشته باش که هرگز آزاردهنده نباشد



__________________

خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده است ( رهی معیری )

خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده است

خار خشک از منت ابر بهار آسوده است

گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار

خاطرت از گریه بی‌اختیار آسوده است

هرزه گردان از هوای نفس خود سرگشته‌اند

گر نخیزد باد غوغاگر غبار آسوده است

پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است

گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است

کج نهادی پیشه کن تا وارهی از دست خلق

غنچه را صد گونه آسیب است و خار آسوده است

هر که دارد شیوه نامردمی چون روزگار

از جفای مردمان در روزگار آسوده است

تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست

برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است

شب سرآمد یک دم آخر دیده بر هم نه رهی

صبحگاهان اختر شب زنده‌دار آسوده است

رهی معیری

*********************************************

خنده برق***

 

سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟

ز ناله سحر و گریه شبانه ما

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه

جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما

نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است

ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما

چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم

که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما

به‌خنده‌رویی دشمن مخور فریب رهی

که برق خنده زنان سوخت آشیانه ما


رهی معیری

 

یاران و عزیزان آدینه خوب و شادی داشته باشید..



نگارم گر به چین با طره‌ی پرچین شود پیدا.....

 

نگارم گر به چین با طره‌ی پرچین شود پیدا

ز چین طره‌ی او فتنه‌ها در چین شود پیدا


کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع

کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا


هر آن دل را که با زلف دل‌آویزش بود الفت

کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا


صبا کاش آن مسلسل سنبل مشکین بیفشاند

که از هر حلقه‌اش چندین دل مسکین شود پیدا


شکار خویشتن سازد همه شیران عالم را

گر از صحرای چین آن آهوی مشکین شود پیدا


کجا فرهاد خواهد زنده شد از شورش محشر

مگر شیرین به خاکش با لب شیرین شود پیدا


من از خاک درش صبح قیامت دم نخواهم زد

که ترسم رخنه‌ها در قصر حورالعین شود پیدا


نشاید توبه کرد از می‌پرستی خاصه در بزمی

که ترک ساده با جام می رنگین شود پیدا


نخواهد در صف محشر شهیدی خون‌بهایش را

اگر از آستین آن ساعد سیمین شود پیدا


دلم در سینه می‌لرزد ز چین زلف او آری

کبوتر می‌طپد هر چا پر شاهین شود پیدا


به غیر از روی او زیر عرق هرگز ندیدستم

که خورشید از میان خوشه‌ی پروین شود پیدا


چنان گفتم غزل در خوبی رعنا غزال خود

که گر بر سنگ بسرایم از آن تحسین شود پیدا


سزد گر در بپاشد لعل او هر گه که در گیتی

ز صلب ناصرالدین شه، معین الدین شود پیدا


بلند اختر شهنشاهی که بهر جشن او هر شب

مهی از پرده‌ی گردون به صد آیین شود پیدا


فروغی از دعای پادشه فارغ نباید شد

دعا کن کز لب روح الامین آمین شود پیدا
عصر تون بخیر دوستان

اعتراض خلاقانه به جنگ + عکس

اعتراض خلاقانه به جنگ


 

در صورتی که عکس ها باز نمیشوند باید بالای ایمیل گزینه Show Image یا Display images below را بزنید
 

 

 

 

 


کارنامه وحشتناک پسر!!!

کارنامه وحشتناک پسر!!!

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

پدر عزیزم،

با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم،

چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم،

او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش،

خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره.

اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...

حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.

اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم

برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا

واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک

آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم.

در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه.

اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم.

یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.


با عشق، پسرت، بهنام

.

.پاورقی:

پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن!!!