davod12

 
Rejestracja: 2011-05-11
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
Punkty77więcej
Następny poziom: 
Ilość potrzebnych punktów: 123
Ostatnia gra

حرف هاي نازك تر از گل.کوتاه و جالب

حرف هاي نازك تر از گل.

کوتاه و جالب....بخونید...

 اول از همه طنز روز"""

مثلث کامل تغذیه جهانی در یک اختراع غذایی ایرانیان! (طنز)

 

http://i.kdcdn.com/f/d/EUueI4c.jpg

 



نادر نادر پور در پاريس زندگي ميكرد . شبي در كافه اي مرد سياه پوستي از نادر پور يك " نخ " سيگار ميخواهد . نادر پور در عالم مستي لوطي گري اش گل

ميكند و ميخواهد پاكت سيگارش را به او ببخشد . اما مرد سياه پوست فقط يك دانه سيگارميخواهد . از نادر پور اصرار و از طرف انكار . تا اينكه مرد سياه پوست از

دست نادر پور ذله ميشود و با مشت ميخواباند زير چانه نادر پور .

نادر پور را كه بيهوش شده بود مي برند بيمارستان . از بد حادثه دكتر بيمارستان هم سياه پوست بوده است . نادر پور وقتي بهوش ميآيد خيال ميكند همان

سياه پوست است و دوباره غش ميكند ..!

.................................................. .................................................. ..............................


يك شب كه باران شديدي ميباريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد : چرا اينقدر عجله داري ؟ شاملو گفت : مي ترسم به آخرين اتوبوس نرسم . پرويز شاپور گفت :

من ميرسونمت . شاملو پرسيد : مگه ماشين داري ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم ..!

.................................................. .................................................. ..............................


يك شب نصرت رحماني وارد كافه نادري شد و به اخوان ثالث گفت : من همين حالا سي تومن پول احتياج دارم . اخوان جواب داد : من پولم كجا بود ؟ برو خدا

روزي ات را جاي ديگري حواله كند. نصرت رحماني رفت و بعد از مدتي بر گشت و بيست تومان پول و يك خودكار به اخوان داد . اخوان گفت اين پول چيه ؟ تو كه پول

نداشتي . نصرت رحماني گفت : از دم در ؛ پالتوي تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سي تومن لازم نداشتم ؛ بگير ؛ اين بيست تومن هم

بقيه پولت ! ضمنا، اين خودكار هم توي پالتوت بود

.................................................. .................................................. .............................


حسن توفيق خيلي مواظب سلامتي اش بود . دوستانش ميگفتند :

حسن ديشب رفته الواتي دو تا چايي پر رنگ خورده !!

 

ما يك ملت «دوستدار علي» ‌هستيم، اما نه «شيعه علي »‌!

چراكه شيعه علي ، علي ‌وار بودن، علي ‌وار انديشيدن، علي ‌وار احساس كردن در برابر جامعه، ‌

علي وار مسؤوليت احساس كردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علي ‌وار زيستن، 

علي ‌وار پرستيدن و علي ‌وار خدمت كردن است.



"""دکتر شریعتی

ميگويند حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي ميساختند. 

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام ميدادند. 

پيرزني از آنجا رد ميشد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه! 

کارگرها خنديدند. اما معمار که اين حرف را شنيد، سريع گفت : چوب بياوريد ! کارگر بياوريد ! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فششششششااااررر...!!! 

و مدام از پيرزن ميپرسيد: مادر، درست شد؟!! 

مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعايي کرد و رفت... 

کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسيدند ؟! 

معمار گفت : اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت ميکرد و شايعه پا ميگرفت، اين مناره تا ابد کج ميماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم... 

اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم !!!!!
قلمی از قلمدان قاضی افتاد
شخصی که آنجا حضور داشت گفت : جناب قاضی کلنگ خود را بردارید
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ
تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی

"عبید زاکانی"


چه وقت میتوان ازدواج پایدار کرد؟

دانایی را پرسیدند: چه وقت برای ازدواج پایدار مناسب است؟ دانا گفت: زمانی که شخص توانا شود! پرسیدند: توانا از لحاظ مالی؟ جواب داد: نی!
گفتند: توانا از لحاظ جسمی؟ گفت: نی! پرسیدند: توانا از لحاظ فکری؟ ...

جواب داد: نی! پرسیدند: خود بگو که ما را در این امر دیگر چیزی نیست! دانا گفت:
زمانی یک شخص می تواند ازدواج پایدار نماید که اگر تا دیروز نانی را به تنهایی می خورد امروز بتواند آن را با دیگری نصف نماید بدون آنکه اندکی از این مسئله ناراحت گردد!!!

 

مراقب قلب ها باشيم وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

و همچنان تنها می مانیم
هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند

 

ژان پل سارتر


ارادتمند شما دوستان گل:

داود""